بوی بهار   2009-03-05 13:09:32

انگار نه انگار که همین چند روز پیش اینجا روی کاناپه دراز کشیده بودم وبه بارش آرام برف بر تپه های روبرو نگاه میکردم.انگار نه انگار که وسوسه شده بودم که یک نیمچه کرسی علم کنم.انگار نه انگار که آتشی در بخاری دیواری انداخته بودم وصدای سوختن چوب وبوی چوب سوخته مرا در رخوتی خوش فرو برده بود.
نه انگار نه انگار.هوا ناگهان چنان گرم شده وبوی بهار همه جا پیچیده که انگار زمستان را خواب دیده ای.
چمن ها سبزند وبرگهای لاله ونرگس که پاییز پیازشان را در باغچه کاشته ام سر از خاک بیرون آورده اند.
وبر شاخه های یاس زرد خانه امان جوانه نشسته است ودر انتظار گل کردن.
من با ولع تمام وچشمانی گشاد که انگار تمام وقایع اطراف رامیخواهد بدرون بکشد ودر حافظه ام جا بدهد مراقب اطرافم. شاید چون میدانم که این آخرین سالی است که بهار را اینجا تجربه میکنم.و وقتی از این خانه گل وگشاد به آپارتمانی در شهر کوچ کردیم اینها را بیاد بیاورم.هر چند عکسها هستند یادآور این هفده سالی که در این خانه شاد بوده ایم صدای خنده بچه هارا شنیده ایم وشاهد قد کشیدنشان وتبدیل شدنشان به آدمهای درست وحسابی(منظورم از نظر جثه است.)شده ایم.حالا دو تایشان پر کشیده اند هر کدام به آشیانه ای.
من پیازهای لاله وسنبل را در گلدانهای کوچک کاشته ام. یک مشت عدس ویک مشت گندم به آب انداخته ام و آماده ام که بهار به باغ بیاید و در انتظار تماشای شکوفه های صورتی درختان تپه های روبرو وبوی بهار وآواز پرندگان بازگشته از جنوب روزهایم را .......



علي  2009-03-05 13:25:03
مثل هميشه عالي . . .


سارا  2009-03-06 22:04:17
آخ گفتین , بدجوری بوی عید و بهار میاد... :)


نام
پیام
Write all letters which are not black!
حروفی که سیاه نوشته نشده در پنجره وارد کنید.

روز نوشتها

یادها

شعرها

از دیگران

من و جنهایم

داستانها

انتخابات